۱۳۸۸/۸/۲۷

یک بام و دو هوای علی لاریجانی

ما می خواهیم برویم سر کارمان و کمی آرام باشیم ولی نمی گذارند.
هنوز داغ ندا از قلبمان سبک نشده که باید تصویر زشت و تکان دهنده اصابت ضربه باتوم، نه از دست لباس شخصی که اینبار از گارد ویژه بر سر ندایی دیگر ببینیم.
هنوز دلمان از غصه و اندوه آنچه گذشته و آنچه اتفاق افتاده تسلی نیافته که می بینیم چپ و راست علم دفاع تسلیت و حقانیت برای دیگران برمی دارند. امشب که شنیدم رئیس مجلس ،شهادت شیعیان یمن را تسلیت گفت ، با خود می گویم که چه خوب است برویم و تحقیق کنیم که مدرک شیعه بودن و مظلوم و برحق بودنشان را از کجا گرفته اند، تا ما هم بگیریم بلکه یک آدمی بیاید به ما تسلیتی بگوید یا از ما حمایت کند

۱۳۸۸/۸/۲۴

ضرغامی: پس از انتخابات از موسوی برای مناظره دعوت کردیم اما نپذیرفت.

عنوان روزنامه مرا به سمت خود کشاند. عنوان جالبی بود:
ضرغامی: پس از انتخابات از موسوی برای مناظره دعوت کردیم اما نپذیرفت.
می دانستم که یک جمله و عنوان ساختگی است ولی ترغیب شدم تا متن کامل این جلسه و متن کامل سخنان آقای ضرغامی را بخوانم. متن را خواندم و متوجه نظرات جالب توجه ایشان شدم ،از جمله ایشان در این جلسه از همکاران رسانه ای خود خواسته بودند تا بیرحمانه آنها را انتقاد کنند. با خود می اندیشم، یا بر درستی خود و کارهایشان خیلی مطمئنن هستند که چنین ادعایی دارند یا گوشی با خصلت در و دروازه دارند که هرچه بیاید از آنطرف بدون تغییر برود. یا بر اینکه جایگاهشان گرم و صندلی شان مستحکم است وگرنه هر کس منصفی که فقط یک یا دو برنامه را انتخاب کند و آن را تماشا نماید ،خواهد فهمید که در این رسانه چه ایرادات اسلامی و شرعی وجود دارد. چه برسد به اینکه بیاید و بنشیند و آن را نقد کند. من که هر گاه برخی از برنامه ها را می دیدم فقط یاد کلام امام می افتادم که ایشان گفتند :صدا و سیما دانشگاه است. فقط نتوانستم در این روزها تشخیص بدهم ،این دانشگاه از کدام نوع دانشگاهها بوده است . آزاد یا دولتی ، پودمانی یا مجازی ، راه دور یا نزدیک ، دانشگاه اکسفورد یا ....
بگذریم . متن را خواند م اصلا حرف از مناظره نبود ،فقط عنوان شده بود که قبل از دوران انتخابات بارها از میرحسین موسوی دعوت کرده بودیم که در میزگردهایی حضورپیدا کند و ایشان نپذیرفتند. پس جمله روزنامه باطل شدو از صحت افتاد . چون تا قبل از انتخابات هنوز اتفاق و حادثه ای رخ نداده بود که کسی به فکر راه حل، چاره، درمان، پیشگیری، دعوت و کاری بیفتد. پس باز هم این حقه تیترزن روزنامه بوده است که برای چه این تیتر را زده است.،خدا می داند؟
بعد در ادامه گفتگو، اقای ضرغامی میگوید که در حوادث پس از انتخابات و کشته شدن چند نفر و به خاطر وظیفه حفظ مصالح ملی ، ایجاد تقویت و ثبات در منطقه نمیتوانستیم تقاضای این شخصیتها را بپذیریم. یعنی یکبار دیگر سند تیتر روزنامه زیر سوال رفت .
دوباره به فکرفرو رفتم، اول اینکه در طول سالیان دراز چه چیزهایی جای خود را با چه چیزهایی عوض میکند و چه چیزهایی دارای ارزش و چه چیزهایی کم ارزش میشوند.
ابتدا یک خلخال پای زن یهودی نه مسلمان در جامعه اسلامی با جان یک مرد مرد قابل تعویض است.
بعد یک زن که می تواند بنیان یک کاخ پادشاهی را بلرزاند
و بعد تاریخ ادامه پیدا میکند تا به من و ما میرسد تا اینکه در دوره ما در جامعه اسلامی با یک حکومت اسلامی که سفت و سخت میخواهد این ادعا را به خود و به همه بقبولاند که اسلامی است ،می آید و جان چند نفری را بیرحمانه در انظار می گیرد، شاید بدتر، می سوزاند یا نابودمی کند، برابر با مرد که نه، چه عرض کنم بلکه برابر و حتی کمتر از ثبات اجتماعی می داند و حتی چون ثبات در منطقه (آن هم کدام منطقه که آقای ضرغامی باید محدوده آن را روشن کند) بسیار حائز اهمیت می شود. پس جان انسان کم ارزش تر می شود و فدای سر این ثبات که چند نفری هم فدا شوند و این رسانه به خاطر مسئولیت سنگینی که دارد با صلاح دید خود ، تشخیص می دهد که چه بکند، چه نکند و چه بگوید، حتی اگر لازم شد دروغ بگوید
دروغ نشان بدهد
و با دروغ، دروغ بسازد .
عیبی ندارد
ولی دوست داشتم بدانم تیراندازی از بالای مسجد لولاگر
کتک زدن مردم توسط گارد ویژه
حمله لباس شخصی ها
آسیب و خسارت وارد کردن به اموال عمومی
و این همه اتفاقاتی که ما دیده ایم بر علیه ثبات ملی و اجتماعی نبود که ما آن را نباید می دیدیم . ویا ما در ثبات کامل روحی و روانی بودیم و هرگز با دیدن حمله به یک مامور که یک خانم او را محافظت میکند،این ثباتمان شکسته نمی شد . و یا آن صحنه های دیگر.
حالا فقط اگر کمی سر دوربین را عقب می اوردند و اجازه می دادند از اول داستان می دیدم، این ثبات به هم می ریخت.
(ولی خدا وکیلی حالا که فکر می کنم ،می بینم حق با آنهاست اگر نشان می دادند، نیروهای امنیتی که اجازه سیاسی شدن ندارند و باید حافظ جان و مال و ناموس مردم باشند، بر سر و جان و مال و ناموس مردم میزنند، پس چه بلایی بر سر ثبات نداشته مان می آمد.)
پس یادمان نرود که این ثبات، ثبات منطقه و خیلی چیزها نیست، شاید ثبات آن صندلی گرم است که به خطر افتاده است نه چیز دیگر، چون اگر کسی کمی معتقد به آنچه ما ادعا داریم، باشد با دیدن هر کدام از فیلمها و سریالهایی از قبیل نرگس، اغماء، ترانه مادری و دلنوازان یا فیلم دسته گلی برای عروس، خواهد فهمید آنچه در ثبات نیست اصول و عقاید دینی است که ما به آن معتقدیم ولی فقط با دو کلمه تکراری به نام مشاور مذهبی ، میتوان سرپوشی بر روح مذهب و دین گذاشت و در قبال این اعتقاداتمان، جان آدمها چه ارزشی دارد. آدمهایی که جان دادند تا اعتقادمان بماند و چون به اینجا می رسم، می بینم حق با آنهاست ما خیلی وقتها است که چیزهای با ارزش تر از جان را داریم فدا می کنیم، که جان در قبال آنها ارزشی ندارد.

۱۳۸۸/۸/۲۲

گزارش روز 13 آبان در مشهد

راهپیمایی روز 13 آبان در مشهد صرفا حضور بسیج مدارس بود و بس. نه از مردم کسی آمده بود و نه از تشکلهای دانش آموزی . دانش آموزان را به صورت فله ای آورده بودند و در گروههای خلق الساعه دسته بندی میکردند و بدون هیچگونه آموزش رژه ای صرفا در خیابان آورده بودند و برای اینکه جمعیت خوب دیده شود کل مسیر راهپیمایی را به یک مسیر حدود چند صد متری محدود کرده بودند یعنی بین میدان 15 خرداد و میدان فداییان اسلام.
جمعیت کلا دو گروه بودند یکی دانش آموزان بسیجی و دیگر نیروی انتظامی جهت نظم و سرکوب احتمال هر گونه اغتشاش. ولی دسته بزرگتری هم بودند که در جای جای راهپیمایی دیده میشد، لباس شخصی هایی بودند که عمدتا در گروههای چند تایی بی سیم به دست بودند و با ماموریت سرکوب و از بین بردن هر گونه صدای مخالف.

در قسمتهای مختلف میدان پانزده خرداد افرادی مشاهده میشد که به نظر میرسید برای جنبش سبز آمده بودند ولی با توجه به تعداد زیاد لباس شخصی ها هیچ تحرکی از خود نشان ندادند.

کلاه مخصوص راهپیمایی سیزده آبان - همه چی رویش هست جز سیزده آبان




تعدادی از بسیجی های محترم بدون لباس فرم


اصلا این بنده خدا قیافه اش میخوره به لباس شخصی ها



مشابه این عکسها رو جای دیگه هم دیده بودم ولی این کجا و آن کجا


طفلک این دوستان از کله صبح تا سر ظهر اینجا بودن برای مقابله با سبزها، خوب بود که زیاد بودن با هم حرف میزدن وگرنه حوصله شون بد جوری سر میرفت



تابلو گروههایی که همین الان خلق الساعه قراره تشکیل بشن


گروهها تشکیل شدن ولی دیگه آدم اینقدر نبود . این تابلوها برگردانده شد.




بسیجی به این خوش تیپی دیده بودید. حیف نمیشد از جلو عکس گرفت.



ببین بیت المال صرف چه چیزهایی میشه.


اینم یکی دیگه


نوار سبزی که عکسش رو در آمدن محمودهاله به مشهد گذاشته بودم در روز سیزده آبان هم خودنمایی میکند.


مطمئنم این دختر خانم پرچمدار هوادار جنبش سبز است. میدانید که آمدن به تظاهرات اختیاری نیست . یک کلاس را به صورت کامل به راهپیمایی می آورند. مثلا در یک دبیرستانی کل کلاس سومی ها را به راهپیمایی سیزده آبان برده بودند.

و آخر کار
جدی خودمونیم ها قیافه اینها به بسیجیها بیشتر میخوره یا جنبش سبز.




این گزارش سیزده آبان رو خیلی دیر نوشتیم . بگذارید به اینکه خیلی سرمون شلوغ بود این روزها.

















۱۳۸۸/۸/۱۰

اولا و دوما

خودم را بر انداز میکنم و دیگر سبزها را همینطور .
آخر امروز در سخنان مقدمه ای آقای احمدی نژاد در مشهد جملات زیبایی در رابطه با ارتباط امام و نتایج این ارتباط که باعث رافت و دوستی با مردم می شود، شنیدم و همینطور هم سخنان رهبر را، حرفهایی زدند که باعث شک به هویت، کیفیت و کمیت خودم و دیگران مثل خودم شد و گفتم نکند ما خواب آلودگان و رانده شدگان، چنان غفلت کرده ایم که متوجه یک سری تغییرات معنایی و محتوایی نشده ایم زیرا :
رهبر که قربانشان بروم
یادشان رفته بود که فقط ما رای دادیم
ساکت راهپیمایی کردیم تا از رای خود بپرسیم
و سپس خودشان گفتند که کار ما کودتای نرم بوده، آنهم از نوع مخملی و زیبا و نه خشن
و بعد از آن به خاطر همین موضوع کافر شدیم و دینمان رفت.
و به دلیل کافر شدنمان پشتمان به آمریکا و اسرائیل و در و دیوار رسید و بدین جهت اول کافران اصلی را بدون سر و صدا و حتی یک کلمه شعار و انجام دادن کوچکترین کاری، دستگیر کردند، و بردند به جایی که عرب نی میزند، تا استحاله سی ساله شوند .
و دیگرانمان فحش شنیدند و بعضی کتک خوردیم و ضرب و شتم دیدیم، از قافله و مردم رانده شدیم و دستشان نرسید که کاری دیگر بکنند.
بعد از این همه تنبیه ها که برای بیداری ما انجام شد
حالا بعد از این همه وقت از رافت و دوستی با مردم می گویند، پس باید حالا برایمان تعریف کنند که آن تنبیه ها رافت بود یا دوستی ، از کتاب قرآنشان که نمیدانم واقعا به آن اعتقاد دارند یا مثل همه آنرا بوسیده اند و در بالاترین جا گذاشته اند که نه آسیب ببیند و نه در دسترس باشد، کلامی می گویند که به سخنان دیگران گوش دهید و بعد بهترین آنرا انتخاب کنید.
در اینجا من گیج و منگ را گیج تر می کنند که اگر زیر سوال بردن انتخابات بزرگترین جرم است، چرا حالا میگویند و از اول نگفتند، ولی در عوض ما را از اول گرفتند و آنچه کردند که نباید می کردند، بجای آنکه به حرف ما هم گوش دهند و بعد بد و خوبش را جدا کنند و بهترین را بردارند
و دوم اینکه که چرا از اول تعریف درستی از مردم و رافت ارائه ندادند که ما بدانیم، ما که هیچ چیزمان به اینها نمی خورد چه برسد به مردم بودن و احساس داشتن، الکی دلمان را به این و آن خوش نکنیم ....
فریبا شریعتی

نظری بر سخنان اخیر آیت الله خامنه ای

جناب آقای خامنه ای


نمیدانم چگونه باید با شما سخن گفتن را آغاز کنم و همین ندانستن من، در نحوه ارتباط و سخن گفتن با شماست که باعث تاخیر در نوشتن من شده است. صحبتهای شما را گوش دادم مثل همیشه، مثل همه سالهای پیش، از خرداد سال 68 به بعد. من و ما، همیشه به کلام شما گوش کردیم و با آن خو گرفتیم. اگر آرام بودید، آرام شدیم و اگر تند و آتشین، ما هم تند و آتشین شدیم، یعنی اطاعت مطلق و تسلیم محض. از آنکس که به ولایت زمان شناخته شده است. آن جوان دانشجو نمی دانست که چرا به شما انتقادی نشد، چون نه ما، نه رسانه ها و نه هیچ کس و هیچ چیز فکر نمی کرد که باید انتقاد کند. چرا؟ چون شما را طور دیگری می دیدیم، می سنجیدیم و در طبقه ای فراتر از خودمان قرار داده بودیم. با اعتماد و اطمینان چشم و گوش بسته.
چه شد و چه گذشت بر ما، چه حالی بود که الحق و الانصاف چه سخت روزگاری که گذرانیده و میگذرانیم. در این چند ماهه اخیر که ناگهان پرده ای از جلو دید و بصیرتمان کنار رفت و آن چیزهایی را دیدیم که هیچگاه نباید میدیدیم و نباید هیچگاه به حقیقت می پیوست و نه حتی می باید تصور آن در ذهن و فکر ما شکل می گرفت ولی متاسفانه آنچه نباید می شد، شد. دیده شد، شنیده شد و در ذهنها بیش از آنچیزی که بود شکل گرفت و قطعات دیگری هم به آنها ملحق شد و آن زمان، این ما بودیم گیج و مبهوت و هنوز هم اثر آن بهت در ماست.
برادر محترم: از بعد این حوادث بارها آرزو کردم که ای کاش لقب اسلام و مسلمان را از خودمان برمی داشتیم.
ایکاش جای دیگری می بودیم و زندگی می کردیم تا از سنگینی این القاب و تبعات آن خلاص می شدیم.
آنقدر آرزوهای واهی کرده ام که رنگ و بوی زندگی را فراموش کرده ام. دیروز که جمعی از مردم، در استقبال رئیس جمهور مورد تایید شما و نه مورد قبول مردم را دیدم، در جامعه اسلامی متعلق به شما
از نگاه های مردم
از خود مردم
از رفتار مردم
و از هر چه متعلق به شما و اسلام شما و طرفداران شما است بیزاری جستم.
برادر عزیز گفتید: از مواجهه مردم با مجموعه ای که صادقانه و بدون سوء نیت وارد میدان انتخابات شدند و من ندانستم کدام مجموعه صادق را گفتید و کدام میدان انتخابات را.
من کوچک و ساده ام و با خود می گویم آیا می شود من لحظاتی را درک کنم، صحنه هایی را ببینم، چیزهایی را بشنوم که آن مقام رفیع، آن ولایت زمان و آنکه به ادعای خودش پدر ماست، آن را درک نکرده، ندیده، نشنیده که چنین کورکورانه در رسانه غیر ملی می نشیند و آرام از صداقت و بی سوءنیتی می گوید.
در این مجموعه صادق تو را به خدا با صداقت از جرم و گناه محرز شده ی ندا بگویید که محکوم به مردن شد. یا نه از نام گمشده و مفقود ترانه موسوی، از داستان واقعی محسن روح الامینی و از دیگرانی که در سیستم صادقانه و بدون سوءنیت شما گرفتار حبس و هتک حرمت و ... شدند. خوشا به حال شما که در چنین شرایطی باز هم می نشینید و در جمعی از نخبگان و تحصیل کردگان و فرزانگان با هم شیرین و امید بخش صحبت می کنید و ساعات خود را می گذرانید و از پیشرفتهای محسوس مادی، معنوی، علمی و اخلاقی می گویید. از آنچه شما می بینید و عده ی قلیلی و من نوعی و خیلی ها از آن نمی بینیم .
می نشینید و از ایجاد کرسی های آزاد فکری وسیاسی صحبت می کنید، ولی سخن گفتن چه راحت است. آیا شما تا بحال از گروه مخالفانتان در رسانه ها، مجامع عمومی و یا نه در دیداری خصوصی چیزی شنیده اید؟ چه برسد به کرسی آزاد. حتی می خوانم که بعد از صحبت آن دانشجو در جواب اینکه تقاضای ادامه دادن و یا ندادن می کند، می گویید از اول هم وقت نداشتید یا قریب به این مضمون. یعنی در جمع کوچکتان نیز جایی برای انتقاد و یا گوشی برای شنیدن وجود ندارد.
جناب خامنه ای: از صدا و سیما و ناتوانی در نشان دادن واقعیت و پیشرفت ها و امیدوار شدن نسل جوان و سرافرازی مردم می گویید، ولی کدام واقعیت؟ کدام پیشرفت؟ از کدام امید؟ کدام سرافرازی.
من جوانم و واقعیت را با گوشت و پوست خود می بینم و نیازی به نمایش آن ندارم. لحظه ای که در جلوی درب مسجدی جوانی را به نادرست ترین شیوه می رانند تا نیاز خود را به جای دیگری ببرد.
لحظه ای که زن جوانی خود را کامل پوشانده تا شاید آبروی مالی ریخته شده اش، پوشانده شود. درب مسجد می ایستد تا از مسلمانان و نماز خوانان جامعه اسلامی شما، درخواست کمک کند.
هزاران لحظه نه زیبا و واقعی دیگر
لحظه های زندگی با مردم
لحظه های سخت گذران مایحتاج خانوار
لحظه های سخت کتک خوردن جوان ایرانی در کشور خودش
لحظه های هجوم و حمله ی نیروهای تحت امر شما
آیا باز هم باید بگویم از لحظات واقعی یا کفایت است.
ولی یک سوال شما در کدام برج و بارو زندگی می کنید؟ در کجای کشور ایرانید، که آنچه من و ما دیده ایم نمی بینید و نمی دانید؟ نکند شما هم در زیر هاله ی دروغین نور آقای احمدی نژاد هستید که به قدری نورش زیاد است که جلوی دیدها را گرفته. نکند شما به رسانه ها دسترسی ندارید؟ نکند شما ستون سخنان مردم را نمی خوانید؟ نکند شما به رسانه ملی خودتان هم نظری نمی افکنید تا لحظات پیشرفت و زیبای ساقط شدن دین و اصول و احکام شرعی اسلام را ببینید؟ شما کجا هستید؟ ای کاش ما هم آنجا بودیم که شما هستید و آن بهشتی که شما دیدید ما هم می دیدم، ولی نه چه آرزوی بدی کردم . دوست ندارم هیچوقت جای شما یا حتی یکی از پایین ترین مسئولین شما بودم، چون نه من مسلمانم و نه ادعای آن را دارم، ولی از آنچه در دین و باور دارم در یک نما از رهبری می شناسم که در شستن لباس به خانمی در سرما کمک می کند و آدرس او را می گیرد تا به او رسیدگی کند و در عوض از چیزهایی که نیست نمی گوید. او که حتی پای روی چمن نمی گذارد و از قانون کشور دیگری حتی اگر امری ضروری در دین خودش است، اطاعت می کند چه برسد به اینکه پا بر روی خون و حقوق دیگران بگذارد.
شما آقا: ما علاقه مند به همانهایی هستیم که شما ادعا کردید، عناصر صحنه گردان هستند و گفتید که در ساعات اول پیغام خصوصی دادید و نصیحت کردید. ای کاش برای اینکه من و آنهایی که کشته شدند، به اسارت رفتند، صدمه دیدند و هزاران نفر دیگر، هر چند که اگر تعدادشان به بی ارزشی خس و خاشاک باشند، گمراه نشوند و راه را به بیراهه حالا نروند، عمومی می گفتید، تا ما بیشتر اندیشه کنیم.
ما شاید شطرنج باز ماهری نباشیم ولی ناخواسته به میدان شطرنج شما کشیده شدیم . ما سالها بود که خودمان را به شما و افکارتان و همراهانتان سپردیم ولی باز هم پیروز میدان نشدیم.
ما شعار مرگ به اسرائیل و مرگ بر آمریکا را حذف نکردیم بلکه شعاری هم به آن اضافه کردیم، مرگ بر روسیه و مرگ به تمام آنهایی که نه به جنگ ما و کشور ما و حقیقت از دست رفته ما، بلکه تبر به دست گرفته اند تا با لباس اسلام، به ریشه این ایمان جوان و آنچه بدان معتقدیم بزنند که اگر چنین شود، خدا فقط می داند چه چیز را از دست بدهیم و چه زمانی دوباره جبران شود.
دوست داشتم می توانستیم تا با هم فقط به مدت پانزده دقیقه پیاده در خیابان ولی عصر تهران قدم می زدیم، تا با هم همزمان رسوخ مفاهیم و مبانی دینی در عمق اندیشه جوان را ببینیم و هر دو به خود ببالیم .
...
ولی مطمئن باشید اگر در زمان شما و عقاید شما در زیردستانتان خطری در جامعه به وقوع بپیوندد دیگر، نباید.....
نمیدانم سخن از دهان من که نه نخبه هستم و نه مبتکر و نه نوآور و حتی اکنون از جمعیت این سرزمین هم محسوب نمی شوم، آیا به گوش کسی میرسد یا خیر؟
دوست داشتم از سی دی که برای تعدادی افراد تهیه کردیم، می توانستم به دست شما برسانم شاید، با دیدن این سی دی شما هم اندکی به تفکر می نشستید....
ای کاش میتوانستم پنج دقیقه با شما تنها صحبت کنم و از ناگفته های شما بشنوم تا شاید، از این کابوس وحشت انگیز برهم و برخیزم و ببینم که آنچه دیده و شنیده ام به خواب بوده است.
با تشکر

فریبا شریعتی