۱۳۹۰/۴/۲۳

شعرهاي زندان (3) - فانوس شب

تقدیم به روح پاک شاعر ازادی احمد شاملو


در اینجا چهار زندان است به هرزندان دو چندان نقب ودر هر نقب چندین حجره در هر حجره چندین مرد در زنجیر.
از این زنجیریان هستند مردانی که هر شب کودکش
چشمان خود را بر در خانه گشوده است
از این زنجیریان یک تن
درون کوچه ای بن بست جان نا امید نوجوانی را
رهانده است.
از اینان نو جوانی بر فراز بام خود
نام خدا را می سروده است .
در اینجا چهار زندان است به هر زندان دو چندان نقب و در هر نقب
چندین حجره در هر حجره چندین مرد در زنجیر.

از این زنجیریان یک تن زنش را در شب تاریک و
ظلمانی ز دست دشمنان عشق و ازادی
رهانده است.
از اینان نوجوانی در کلاس درس
خون دست وصورت را
دوات جمله بیداد کرده است.
از اینان یک نفر بر مشت وباتوم ددان
سینه گشوده است.
از اینان شیر مردی
پرچم سبز وطن را بر فراز اسمان چرخانده و
در جا غنوده است!!
من اما از زنان چیزی نمی گویم
که خون پاک مظلومان و محرومان وگلبرکان
محزونی همانند ندا
که در این شوره زار یاس
می رویندو
می پوسندو
می خشکندو
می میرند
خود مصداق
فرزندان ایران است .
من اما
من اما
درد مردم می سرودم
من اما
خواب خوش از چشم دشمن می ربودم.
(فانوس شب)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

تمامي نظرات بدون استثنا درج خواهد شد بجز نظراتي كه حاوي كلمات ركيك باشد.