۱۳۹۰/۴/۳

شعرهاي زندان (2) - فانوس شب

سلسله شعرهاي زندان ، واگويه هاي زندان يكي از همشهريان مشهدي  است . به پاس 12 قهرمان جنبش در بند 350 زندان اوين اولين شعر تقديم مي شود.



یاران من سلام
تا فجر بامداد یا تیده ای من یک ماه مانده است.
ازاد می شوم!!
الهام نازنین.الهام بخش من.یک لحظه غم مخور.
ان لحظه عزیز
صدها هزار روح با بالهای عشق
ان نوگل مرا بر بال می کشند.
گر بسترم ز سنگ
پشتم کبود رنگ
یک لحظه غم مخور
قلبم چو رعد بر دل بدخواه مردمم فریاد میکشد.
در این مسیر سبز کورش ستاره و مقصد به سوی اوست .راهی به سوی دوست !
یاران من سلام .
ان دم که نیستم
ایا
ایا صدای هلهله ی شادباشتان از کوه واز کویر
مرحم گر دل شکسته ی الهام می شود؟؟
(فانوس شب)




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

تمامي نظرات بدون استثنا درج خواهد شد بجز نظراتي كه حاوي كلمات ركيك باشد.